ماه شمالی
قسم به خطت نزدم... پاکت نکردم... نوشتمت، انقدر نوشتمت که اخرش از بینی یکی از این من تورا درون خودم پاک نکردم... می خواندمت انقدر خواندمت که از بی انتهاترین و من هم... این بهار مشتی شکوفه به باد خواهم سپرد به و... شرقی شمال حادثه را بوسه می زند با عقده های خوردن لبهای زورکی ان بوسه های مبهم در من فشرده ات لبخند میزند به تمنای کودکی زوری شبیه جیغ زدن زیر پای تو چشمی که زجه میزندو خیره میشود
خاله ابلیس درونم!
نوشته ها عطسه شدی...
غروبها طلوع کردی...
جای قاصد،تا شاید انهانامه هایم را گم نکنند...
سرما حریف دامن زنها نمیشود حتی اگر برای خودش مردکی شود
می لرزدوتمام خودش را کثیف کرد وقتی بلوغ دخترکی دزدکی شود
لعنت به تو وهمین فتوای پشت تو خاموش شو نگاه تو خوابم نمیکند
زخمی ترین بهانه ی من را لگد زدی دیگر تمام صدایت رامم نمیکند
معبود خوش قیافه ی رگهای خونی ام خود را به کوچه های علی چپ که میزند
دل بغض می کند و من پا به پای ان وقتی شمال حادثه ای زجه می زند
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |